معنی روح اندوهناک

حل جدول

روح اندوهناک

اثری از جان میلتون


اندوهناک

ناشاد

لغت نامه دهخدا

اندوهناک

اندوهناک. [اَ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محزون. (از ناظم الاطباء). حزین. محزون. حزنان. محزان. (یادداشت مؤلف). لهفان. (دهار). منجود. وکاب. (از منتهی الارب). غمنده. مشجو. سدمان. (یادداشت مؤلف): اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
خبر داشت کان شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک.
نظامی.
نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک.
نظامی.
چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک.
نظامی.


روح

روح. (اِخ) ابن یسار یا یساربن روح. نام یکی از صحابه است. (از قاموس الاعلام ترکی). شاید همان روح بن سیار باشد. رجوع به روح بن سیار شود.

روح. (اِخ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن روح یکی از نواب اربعه ٔ حضرت حجت. رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 214 شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اندوهناک

افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد،
(متضاد) شاد، مسرور

واژه پیشنهادی

اندوهناک

دُژم

غمزده

فرهنگ معین

اندوهناک

(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.

فرهنگ عمید

اندوهناک

اندوه‌دار، اندوهگین، غمگین، غمناک،

فارسی به عربی

اندوهناک

حزین


روح

خارصین، خیال، روح، شبح، ظهور

فرهنگ فارسی هوشیار

اندوهناک

محزون، حزین، اندوهگین (صفت) اندوهگین غمگین غمناک.

فارسی به آلمانی

اندوهناک

Traurig [adjective]

عربی به فارسی

روح

روح , جان , روان , رمق , روحیه , جرات , روح دادن , بسرخلق اوردن

معادل ابجد

روح اندوهناک

351

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری