معنی روح اندوهناک
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اندوهناک. [اَ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محزون. (از ناظم الاطباء). حزین. محزون. حزنان. محزان. (یادداشت مؤلف). لهفان. (دهار). منجود. وکاب. (از منتهی الارب). غمنده. مشجو. سدمان. (یادداشت مؤلف): اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
خبر داشت کان شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک.
نظامی.
نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک.
نظامی.
چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک.
نظامی.
روح
روح. (اِخ) ابن یسار یا یساربن روح. نام یکی از صحابه است. (از قاموس الاعلام ترکی). شاید همان روح بن سیار باشد. رجوع به روح بن سیار شود.
روح. (اِخ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن روح یکی از نواب اربعه ٔ حضرت حجت. رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 214 شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد،
(متضاد) شاد، مسرور
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.
فرهنگ عمید
اندوهدار، اندوهگین، غمگین، غمناک،
فرهنگ فارسی هوشیار
محزون، حزین، اندوهگین (صفت) اندوهگین غمگین غمناک.
فارسی به آلمانی
Traurig [adjective]
عربی به فارسی
روح , جان , روان , رمق , روحیه , جرات , روح دادن , بسرخلق اوردن
معادل ابجد
351